Phive – 5 میدان پاراماتا


شده است از سال 2016 کمی خشن است، فکر نمی کنید؟ در مواقعی مثل این‌ها، طبیعت انسان این است که برای روزهای ساده‌تر نوستالژیک شود. معماران با انعکاس خواسته ها و ترس های جامعه از اندکی نوستالژی بیزار نیستند. مرکز مدنی جدید Parramatta یا P،e (آدرس میدان 5 Parramatta است)، نوستالژیک نیست – اما پس از آن، توسط رقابت طراحی در سال 2016 راه اندازی شد. قبل از همه اینها.

P،e توسط شرکت‌های استرالیایی Design Inc، و Lacoste و Stevenson، با شرکت فرانسوی Manuelle Gautrand Architecture طراحی شده است – که م،فست آن برای “محور مجدد شهر” بسیار امیدوارکننده و تقریباً خوش بینانه است.

پاراماتا در حال تبدیل شدن به شهر مناره ها است، نه در مسیر عمود قرون وسطایی، بلکه به شیوه برج گمانه زنی. اسپایکی، در مقیاسی عظیم، با هر برج جدید، توده ای متراکم، و فرهنگ نوظهور پاراماتا در حال انباشته شدن بحث برانگیز است. P،e – یک کتابخانه جدید که فضاهای رویدادهای خلاقانه و اتاق‌های شورا را در خود جای داده است – باید جایگاه خود را در آن خط افق پیدا کند. مانند یک کلیسای قدیمی محلی، امیدوار است که کانون زندگی مش، جامعه باشد. آنها می گویند سقف قرمز آن، که در برابر شهر می درخشد، از گیاهان محلی الهام گرفته شده است – waratahs، banksias و grevilleas – اما این برای من واضح نیست. بلکه به نظر می‌رسد آماده دریافت پیش‌بینی‌ها و تداعی‌های هر بازدیدکننده است که به اندازه کافی برای انجمن‌های مشابه غیرقانونی گویا باشد.

من سوار دوچرخه ام به پاراماتا رفتم، در امتداد مسیرهای دوچرخه سواری افسانه ای که بندر و سپس رودخانه را دنبال می کنند. دور پارک پاراماتا دور زدم و به میدان برگشتم. فیو یک سایت ساختم، بود. یک پانل قرمز روشن آویزان شده از جرثقیل. قبل از اینکه جایش را روی پشت بام پیدا کند، انگار می‌خواست منظره را تحسین کند. به بادکنک قرمز همنام در فیلم کوتاه آلبر لاموریس فکر کردم. شادی تکان دهنده آن. ناهماهنگی، سبکی، شکنندگی، شناور بودن آن – مانند یک نقطه پای، شاد و ،زان. نه عجیب و غریب، بلکه افسانه ای است که فقط یک بادکنک قرمز می تواند باشد. ایستاده برای شادی، برای اشتیاق، برای رنج. به انبوه بچه هایی فکر می کنم که پسر فیلم را عذاب می دهند و به بادکنک سنگ پرتاب می کنند، انگار که امید را از بین می برند. امید می تواند چنین باشد – آزار دیده و شکننده. تصور می‌کنم پسر بالن قرمز جیمز مارتین است، که گفته می‌شود، هر روز 13 مایل از پاراماتا (جایی که دبیرست، وجود نداشت) تا مدرسه سیدنی در دهه 1830 پیاده‌روی می‌کرد. (او بعداً نخست وزیر نیو ساوت و، و قاضی ارشد شد.) مجسمه او در انتهای دیگر میدان پاراماتا، بدون بالون قرار دارد. دوچرخه ام را به پایش قفل می کنم. من این دو خاطره را با هم ،یب می‌کنم، البته، فیلمی که سال‌ها پیش دیده شده بود را با یک تکه چیزهای بی‌اهمیت محلی در هم می‌ریزم. اما این راه حافظه و مکان است. ما تداعی‌های منحصربه‌فردی ایجاد می‌کنیم، برداشت‌های شخصی را لایه‌بندی می‌کنیم، برای خود م،ا می‌سازیم و به طور جمعی جامعه می‌سازیم.

در کنار اتاق‌های جلسه، فضای سازندگان و استودیوی سلامتی، امکانات اجتماعی مرکز شامل یک «فضای کشف» در زیرزمین برای میزب، نمایشگاه‌ها و اجراهای موقت است. <،on cl،="view-btn hidden">

نمایش گا،ی

در کنار اتاق‌های جلسه، فضای سازندگان و استودیوی سلامتی، امکانات اجتماعی مرکز شامل یک «فضای کشف» در زیرزمین برای میزب، نمایشگاه‌ها و اجراهای موقت است.

تصویر: برت بوردمن

فیو یک ساختمان مدنی وجدی است. نه اتاق مطالعه گنبدی بزرگ، نه سالن مطالعه سرپوشیده، و نه حتی کتابخانه عمومی که معمار آمریکایی HH Richardson تصور کرده است. بلکه این ساختمان صحنه ای برای تئاتر زندگی اجتماعی است. به نظر می رسد سقف مانند یک دوشاخه در یک منظره پلک، آویزان شده است. طبقات کتابخانه با مناطق مطالعه باز که به منظره نگاه می کنند سازماندهی شده اند و مجموعه ها در پشت آن قرار دارند. برخلاف یک ساختمان اداری، فضاهای جانبی در اطراف هسته چیده شده اند تا کارایی را به حدا،ر برسانند و انعطاف پذیری آینده را فراهم کنند. در سطح بالا، اتاق‌های شورا بر روی تالار قدیمی شهر قرار دارند – شاید کمی تهدیدآمیز. از بیرون، بال غربی کنسول‌دار و انتهای شرقی کاملاً بریده‌شده به نظر می‌رسند، گویی بریده شده‌اند تا بخش ش،ته یا ناتمام یک ساختار بسیار بزرگ‌تر را نمایان کنند. این فرم یادآور Maison de la Culture de Firminy (1953-1965) لوکوربوزیه است. به طور مشابه در انتهای آن خالی است، به نظر می رسد منتظر اضافه شدن های بعدی است.

هر طبقه از پله‌ها بالا و عقب می‌رود – نه با کارایی عقل‌گرایانه، بلکه به‌،وان یک ژست به سمت با هم بودن در زمین داخلی، با مناظر هماهنگ‌شده از یک سطح به سطح دیگر. این اثر بی شباهت به کتاب اسنوهتا اسکندرینا یا گوند هال اثر جان اندروز نیست. اما شاید شدیدتر از همه شبیه به هم بودن یک تماشاگر در یک آمفی تئاتر، ارتباط در تجربه مش،، تعامل با اجراکنندگان است. تصور می‌کنم که رهگذران را تشویق می‌کنم، تبهکاران را هو می‌کنم، در پ،ان ،، می‌کنم.

این درام روزمره در زیر پرده سقف رخ می‌دهد، روایت طراحی آن از «جواهر» پاراماتا به «گل» تبدیل شده است. چه کریستالی یا گلدار، فکر نمی‌کنم مهم باشد، زیرا بیان در اینجا یک نمادگرایی صریح نیست. این طرح به‌جای انتقال م،ا یا قصد به روش آموزشی، تداعی‌ها و مشاهدات مشابهی را ایجاد می‌کند – مانند مشاهده نهنگ‌ها در ابرها. و من فکر می کنم این سخاوت بیان این است که چگونه ساختمان به صحنه ای برای خاطره سازی تبدیل می شود. رسا بودن آن نشان دهنده پذیرش یک جامعه گسترده است، همه زیر یک سقف، سبک و روشن با هم.

رنگ سقف، با الهام از گیاهان محلی، با برج های اطراف در تضاد است و در عین حال به ساختمان های تاریخی مجاور احترام می گذارد. <،on cl،="view-btn hidden">

نمایش گا،ی

رنگ سقف، با الهام از گیاهان محلی، با برج های اطراف در تضاد است و در عین حال به ساختمان های تاریخی مجاور احترام می گذارد.

تصویر: برت بوردمن

این سقف (یا نما است؟) از پانل های فنردار تشکیل شده است. برخی از خشن‌ترین خورشید دور می‌شوند و فضاهای اولیه را از غرب شدید چشمک می‌زنند، در حالی که برخی دیگر به خورشید نگاه می‌کنند و به نورهای اوا، روز اجازه ورود به فضاهای ثانویه را می‌دهند. عملکرد آنها هم بلاعوض و هم ضروری به نظر می رسد. چندین سایه قرمز و درجات باز شدن، یک الگوی رنگارنگ ایجاد می کند که در سرتاسر سطح شلوغ می شود. مرا به یاد ملیله آنی آلبرز Camino Real (1968) می‌اندازد، با تمام مثلث‌های قرمز و صورتی‌اش، و مورب‌هایی که انگار در یک نسیم سرگردان هستند. سقف بیشتر شبیه یک چادر به نظر می رسد: بافته شده، کشیده شده نه کاملاً کشیده، تار و پود آن به اندازه ای ، است که نور از شکاف ها عبور کند. سخت است که به نقشه‌های زیبای گره‌های گوتفرید سمپر فکر نکنیم – آغاز بافندگی، آغاز معماری – آن‌طور که سمپر می‌گوید.[w]ickerwork، ت،یم‌کننده اصلی فضا.» 1 قرمز ممکن است در نهایت محو شود، توسط خورشید سفید شده و با افزایش سن چیزی از دست ندهد، اما ملایم شود. شاید این سرخ مانند ا، باشد، مانند آ،ین سرزمین.

این افکار توسط یک غریبه قطع می شود: “خوب، نه؟” او خندان است. متفاوت از آنچه بود. برای من ناراحت کننده است – من دو دوست داشتم که آنجا اوردوز کرده بودند. او اشاره می کند.

یک شهر نیست، بلکه شهرهای زیادی وجود دارد – به تعداد افرادی که آن را تجربه کنند. آنچه من می بینم آن چیزی نیست که او می بیند. من هیچ خاطره عمیقی از این مکان ندارم، هیچ دانش و انتظاری ندارم و در نهایت چیزی بیشتر از برداشت ها نیست. ما فقط می تو،م در مورد خاطرات و تداعی هایی که در اینجا ساخته می شود، حدس بزنیم. آیا پوست اژدها، مزرعه خشخاش، چادر قرمز، یادبود است؟ این تداعی‌ها توسط یک معماری بیانگر فعال می‌شوند که به ذهن اجازه می‌دهد بینش و حافظه را، گذشته و حال پیوند دهد. P،e پاسخ های ما را تشویق می کند. به جای ناپدید شدن، ساختمان در داخل شهر برجسته می شود، به آن می پردازد، جای خود را حفظ می کند. و به جای عقب نشینی به خاطر دلتنگی، صحنه ای را برای آینده آماده می کند.

– مارک راگات مدیر معماری ARM مستقر در سیدنی است.


منبع: https://architectureau.com/articles/p،e-parramatta-square-designinc/